دیگر نمیدانم چه بگوییم و چه چیزی را به توصیف بکشانم. انگار تمام کلمات ته گرفتند و چیزی برای
گفتن باقی نمانده است.
انگار چشمانم را بسته ام و دیگر نظاره گر هیچ چیزی نیستم
و گویی کاملا نسبت به اطرافم بی تفاوت شده ام و احساسی برای ابراز نمی بینم.
مثل اینکه سازهایم برای رقصیدن از بین رفته اند.
ممکن است دلیلش این باشد:
زندگی آنطور که بخواهد پیش می رود حتی اگر من نخواهم...
نوشته شده در یکشنبه 91/12/13ساعت
9:40 عصر توسط سعید نظرات ( ) | |
Design By : WeblogBartar.com |